- I've been thinking about you so much... are you okay?

- When are you coming home?

- Soon.

- When?

- Soon... you holding out alright?

- Harry, Can you come today?

- Yeah... I'll come... I'll come today. You just wait for me, alright?

- Harry...

- I'm coming back, Marion.

- Yeah.

- I'm really sorry, Marion...

- I know.



پایان.






دیر

- نرسیده؟
- هنوز نشناختیش؟
- دیگه آخرین باره...  به ولای علی اگه...
- اگه این بار تموم بشه چی؟
- فقط بیاد، برام مهم نیست.
- می‌گم تموم بشه، تموم! آخرین با...
- معلومه چه مرگته؟ هنوز نرسیده، بعد تو...
- خوب اگه ببینیش که دیگه تموم نشده!
- فقط می‌خوام یکی بخوابونم زیر گوشش.
- خودت دلت نمی‌خواد تموم بشه؟


- نمی‌دونم.
- من می‌دونم؛ دیگه هیچ وقت نمی‌بینیش.

- هیچ وقت؟ یعنی امروز نه؟
- هیچ وقت. فردا هم نه.
- یعنی تا کی؟
- نمی‌دونم.
- تا بهار؟
- اردیبهشت... شاید اردیبهشتِ دیگه.

منتظرته.


الان کجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاست؟


 
- یادشه؟
- خیلی بعیده.
- پس دونه‌های سیب منو برا چی می‌خواست؟
- هه! هنوز به این چیزها فکر می‌کنی؟
- الان یادم افتاد.
- پس اون هم یه روز یادش می‌افته.
- یه روز که دیگه خیلی دیر شده.
- مگه برات مهمه؟
- نه.
- پس چرا باید دیر بشه؟
- برای اون مهمه.
- خودش می‌دونه؟


- این‌جا رو پیش‌بینی کرده بودم.

  حتی یادآوریِ پیش‌بینی‌ام رو هم پیش‌بینی کرده بودم.

  حتی این ارجاع به خود رو هم پیش‌بینی کرده بودم.


- ولی فکر می‌کردی به این‌جا برسی؟

- مگه قرار بوده به این‌جا برسی؟

  قراربود تا این‌جا بیای؟

  قرار بود؟

 

بله، باید تا حالا تموم می‌شد. ولی نشد.



I was at the xibalba and I can confirm it was kind of uneasy to be a couple of million light years away from the nearest sunrise.



It's me, over here, ghuerst of your pawderqueny, You jouaricytic lourinbass nuttakuca.

now please, kill me



Wonder how these things endure for so long time.
Does this have something to do with  something to do with?
I am swimming in need of bullets


گفت















چی گفتی؟


.


- فک می‌کنی خودم نمی‌دونم؟
- اصلاً برام مهم نیس تو چی می‌دونی.
- لعنت بهت! من بودم که قضیه رو بهت گفتم. کی غیر از من...
- خودم می‌فهمیدم.
- به جز من کیو داری اصلاً ؟
- دست از سرم بردار.


- ببین من فقط می‌خوام بگم می‌فهمم چی می‌گی.
- تو هیچی نمی‌دونی.
- هه! اگه بهت نمی‌گفتم، تو هم هیچ وقت نمی‌فهمیدی.
- نمی‌تونستی تا ابد مخفی‌اش کنی.
- چی؟
- بالاخره خودم می‌فهمیدم.
- چی داری ...
- دیر یا زود.
- منظورت چیه؟
- همون که شنیدی.
- مگه تو هم دیدی اش؟
- (لبخند مضحکی روی صورت‌اش ظاهر می‌شود) من اونقدر هم که فک می‌کنی احمق نیستم.
- کی بهت گفت؟
- به! مگه خودت نمی‌دونی؟
- بله.  من می‌دونم.

- صبر کن! چی کار داری می‌کنی؟ وایسا! گه ...
- (از جیبش یک موز خمیده بیرون می‌آورد و رو به جواد می‌گیرد) بنگ!


خانه‌ام را نخواهم یافت.

کاش دستت را رها نکرده بودم.



منِ ولگرد،




من الان دارم مى نويسم.
اما من نخواهم نوشت.


مفز








چی گفتی؟



 

منم همینو گفتم بهش، مگه می‌فهمه؟ 









امروز هم نیومدید خانمِ شیرین.
من نباید دنبال پاسخ بروم.
پاسخ باید دنبال من بیاید.
پیدا کردن خانمِ شیرین.
امروز هم نیومدید خانمِ شیرین.
من نباید دنبال پاسخ بروم.
پاسخ باید دنبال من بیاید.
پیدا کردن خانمِ شیرین.
امروز هم نیومدید خانمِ شیرین.
من نباید دنبال پاسخ بروم.
پاسخ باید دنبال من بیاید.
پیدا کردن خانمِ شیرین.
امروز هم نیومدید خانمِ شیرین.
من نباید دنبال پاسخ بروم.
پاسخ باید دنبال من بیاید.
پیدا کردن خانمِ شیرین.
امروز هم نیومدید خانمِ شیرین.
من نباید دنبال پاسخ بروم.
پاسخ باید دنبال من بیاید.
پیدا کردن خانمِ شیرین.
 امروز هم نیومدید خانمِ شیرین.


کمدی موقعیت



 به طور معمول افرادی که در آستانه جنون قرار دارند اغلب همزاد را می بینند و با او صحبت هم می کنند. فردی که دچار تنهایی و افسردگی و یاس می باشد در ابتدا در گوش خود صداهایی مانند نجوا یا ویز ویز را می شنود که این مربوط به فعالیت غیر ارادی اعصاب و رگ های مغز و افزایش الکتریسیته در آن است. این مرحله روز به روز افزایش یافته و حال بیمار رو به وخامت میگذارد و هجوم افکار و نجواها بقدری در ذهن فرد زیاد میشود که بر شدت بیماری افزوده شده و رفتارهای ناهنجاری از او سر می زند .در این زمان اطرافیان از اطراف فرد پراکنده گشته و فرد ناچار به خلوت خود پناه برده و سکوت کرده و اغلب به نقطه ای خیره می شود. در این مرحله فرد واقعا مجنون شده و بعنوان فردی دیوانه شناخته می شود. در این مرحله بیمار چنان با خود گفتگو میکند که انگار واقعا فردی مقابل او قرار دارد. بیمار مدام خاطرات گذشته و تجربه های تلخ را در ذهن خود باز سازی نموده و آنها را در ذهنش تکرار میکند. در اغلب موارد، فرد پس از طی دوران افسردگی و ورود به مرحله جنون همزاد خود را می بیند، اما این نفس خود فرد است که فقط توسط خود بیمار دیده و موجب اعمال جنون آمیز میشود. توجه کنید که برخی انسان های ناآگاه که به دنبال رشد معنوی و سیر و سلوک هستند سعی میکنند با پناه بردن به مواد اعتیاد آور و فرو رفتن به حالت خلسه این بعد خود یعنی همزاد را شناسایی نمایند. این افراد چون راهنمای درستی نداشته اند به ورطه اعتیاد افتاده و خود را به نابودی میکشانند زیرا روح بیمار، جسم را نیز قطعا به بیماری دچار میسازد. این روش ها روش هایی بیهوده برای کشف دنیای غیر مادی بوده و اغلب تصاویر و حالت هایی که در فرد و در حالت خماری ایجاد میشود تصنعی بوده و کاملا بی ارزش است.
 توجه کنید که برخی انسان های ناآگاه که به دنبال رشد معنوی و سیر و سلوک هستند سعی میکنند با پناه بردن به مواد اعتیاد آور و فرو رفتن به حالت خلسه این بعد خود یعنی همزاد را شناسایی نمایند. این افراد چون راهنمای درستی نداشته اند به ورطه اعتیاد افتاده و خود را به نابودی میکشانند زیرا روح بیمار، جسم را نیز قطعا به بیماری دچار میسازد. این روش ها روش هایی بیهوده برای کشف دنیای غیر مادی بوده و اغلب تصاویر و حالت هایی که در فرد و در حالت خماری ایجاد میشود تصنعی بوده و کاملا بی ارزش است.  و بعنوان فردی دیوانه شناخته می شود.














 توجه کنید که برخی انسان های ناآگاه رشد معنوی و سلوک هستند پناه به مواد اعتیاد آور و فرو رفتن به خلسه یعنی همزاد نمایند. چون درستی ورطه اعتیاد افتاده و خود نابودی روح بیمار، جسم را قطعا به بیماری دچار میسازد. این روش هایی بیهوده برای کشف دنیای غیر مادی اغلب تصاویر و حالت هایی که در حالت خماری ایجاد میشود تصنعی بوده و کاملا بی ارزش است.
این مرحله افزایش یافته حال بیمار وخامت و هجوم افکار ذهن که بر بیماری افزوده و رفتارهای ناهنجار. در زمان فرد پراکنده و ناچار به خلوت سکوت کرده و اغلب به خیره نقطه‌ای. این مرحله واقعا مجنون و بعنوان فردی دیوانه شناخته می شود.
همزاد
این مرحله روز به روز افزایش یافته و حال بیمار رو به وخامت میگذارد و هجوم افکار و نجواها بقدری در ذهن فرد زیاد میشود که بر شدت بیماری افزوده شده و رفتارهای ناهنجاری از او سر می زند .در این زمان اطرافیان از اطراف فرد پراکنده گشته و فرد ناچار به خلوت خود پناه برده و سکوت کرده و اغلب به نقطه ای خیره می شود. در این مرحله فرد واقعا مجنون شده و بعنوان فردی دیوانه شناخته می شود. چیزی مستقل یا موجودی غیر از انسان نیست و در واقع باید گفت همزاد بخشی از وجود خود انسان است. همزاد در شرایط خاصی به وجود آمده و خود را نشان می دهد و این زمان مربوط است به مواقعی که فردی دچار مشکل روحی و افسردگی شدیدی شده باشد. افرادی که احساس تنهایی شدیدی دارند و بر اثر آن نیاز به همدم و هم صحبتی داشته و سنگ صبوری می خواهند، همزاد این نیاز را برطرف می سازد. به طور معمول افرادی که در آستانه جنون قرار دارند اغلب همزاد را می بینند و با او صحبت هم می کنند. فردی که دچار تنهایی و افسردگی و یاس می باشد در ابتدا در گوش خود صداهایی مانند نجوا یا ویز ویز را می شنود که این مربوط به فعالیت غیر ارادی اعصاب و رگ های مغز و افزایش الکتریسیته در آن است. این مرحله روز به روز افزایش یافته و حال بیمار رو به وخامت میگذارد و هجوم افکار و نجواها بقدری در ذهن فرد زیاد میشود که بر شدت بیماری افزوده شده و رفتارهای ناهنجاری از او سر می زند .در این زمان اطرافیان از اطراف فرد پراکنده گشته و فرد ناچار به خلوت خود پناه برده و سکوت کرده و اغلب به نقطه ای خیره می شود. در این مرحله فرد واقعا مجنون شده و بعنوان فردی دیوانه شناخته می شود. در این مرحله بیمار چنان با خود گفتگو میکند که انگار واقعا فردی مقابل او قرار دارد. بیمار مدام خاطرات گذشته و تجربه های تلخ را در ذهن خود باز سازی نموده و آنها را در ذهنش تکرار میکند. در اغلب موارد، فرد پس از طی دوران افسردگی و ورود به مرحله جنون همزاد خود را می بیند، اما این نفس خود فرد است که فقط توسط خود بیمار دیده و موجب اعمال جنون آمیز میشود. توجه کنید که برخی انسان های ناآگاه که به دنبال رشد معنوی و سیر و سلوک هستند سعی میکنند با پناه بردن به مواد اعتیاد آور و فرو رفتن به حالت خلسه این بعد خود یعنی همزاد را شناسایی نمایند. این افراد چون راهنمای درستی نداشته اند به ورطه اعتیاد افتاده و خود را به نابودی میکشانند زیرا روح بیمار، جسم را نیز قطعا به بیماری دچار میسازد. این روش ها روش هایی بیهوده برای کشف دنیای غیر مادی بوده و اغلب تصاویر و حالت هایی که در فرد و در حالت خماری ایجاد میشود تصنعی بوده و کاملا بی ارزش است.

این مطلب از سایت شگفتیها کپی شده است:
همزاد چیزی مستقل یا موجودی غیر از انسان نیست و در واقع باید گفت همزاد بخشی از وجود خود انسان است. همزاد در شرایط خاصی به وجود آمده و خود را نشان می دهد و این زمان مربوط است به مواقعی که فردی دچار مشکل روحی و افسردگی شدیدی شده باشد. افرادی که احساس تنهایی شدیدی دارند و بر اثر آن نیاز به همدم و هم صحبتی داشته و سنگ صبوری می خواهند، همزاد این نیاز را برطرف می سازد. به طور معمول افرادی که در آستانه جنون قرار دارند اغلب همزاد را می بینند و با او صحبت هم می کنند. فردی که دچار تنهایی و افسردگی و یاس می باشد در ابتدا در گوش خود صداهایی مانند نجوا یا ویز ویز را می شنود که این مربوط به فعالیت غیر ارادی اعصاب و رگ های مغز و افزایش الکتریسیته در آن است. این مرحله روز به روز افزایش یافته و حال بیمار رو به وخامت میگذارد و هجوم افکار و نجواها بقدری در ذهن فرد زیاد میشود که بر شدت بیماری افزوده شده و رفتارهای ناهنجاری از او سر می زند .در این زمان اطرافیان از اطراف فرد پراکنده گشته و فرد ناچار به خلوت خود پناه برده و سکوت کرده و اغلب به نقطه ای خیره می شود. در این مرحله فرد واقعا مجنون شده و بعنوان فردی دیوانه شناخته می شود. در این مرحله بیمار چنان با خود گفتگو میکند که انگار واقعا فردی مقابل او قرار دارد. بیمار مدام خاطرات گذشته و تجربه های تلخ را در ذهن خود باز سازی نموده و آنها را در ذهنش تکرار میکند. در اغلب موارد، فرد پس از طی دوران افسردگی و ورود به مرحله جنون همزاد خود را می بیند، اما این نفس خود فرد است که فقط توسط خود بیمار دیده و موجب اعمال جنون آمیز میشود. توجه کنید که برخی انسان های ناآگاه که به دنبال رشد معنوی و سیر و سلوک هستند سعی میکنند با پناه بردن به مواد اعتیاد آور و فرو رفتن به حالت خلسه این بعد خود یعنی همزاد را شناسایی نمایند. این افراد چون راهنمای درستی نداشته اند به ورطه اعتیاد افتاده و خود را به نابودی میکشانند زیرا روح بیمار، جسم را نیز قطعا به بیماری دچار میسازد. این روش ها روش هایی بیهوده برای کشف دنیای غیر مادی بوده و اغلب تصاویر و حالت هایی که در فرد و در حالت خماری ایجاد میشود تصنعی بوده و کاملا بی ارزش است.

این مطلب از سایت شگفتیها کپی شده است:
همزاد چیزی مستقل یا موجودی غیر از انسان نیست و در واقع باید گفت همزاد بخشی از وجود خود انسان است. همزاد در شرایط خاصی به وجود آمده و خود را نشان می دهد و این زمان مربوط است به مواقعی که فردی دچار مشکل روحی و افسردگی شدیدی شده باشد. افرادی که احساس تنهایی شدیدی دارند و بر اثر آن نیاز به همدم و هم صحبتی داشته و سنگ صبوری می خواهند، همزاد این نیاز را برطرف می سازد. به طور معمول افرادی که در آستانه جنون قرار دارند اغلب همزاد را می بینند و با او صحبت هم می کنند. فردی که دچار تنهایی و افسردگی و یاس می باشد در ابتدا در گوش خود صداهایی مانند نجوا یا ویز ویز را می شنود که این مربوط به فعالیت غیر ارادی اعصاب و رگ های مغز و افزایش الکتریسیته در آن است. این مرحله روز به روز افزایش یافته و حال بیمار رو به وخامت میگذارد و هجوم افکار و نجواها بقدری در ذهن فرد زیاد میشود که بر شدت بیماری افزوده شده و رفتارهای ناهنجاری از او سر می زند .در این زمان اطرافیان از اطراف فرد پراکنده گشته و فرد ناچار به خلوت خود پناه برده و سکوت کرده و اغلب به نقطه ای خیره می شود. در این مرحله فرد واقعا مجنون شده و بعنوان فردی دیوانه شناخته می شود. در این مرحله بیمار چنان با خود گفتگو میکند که انگار واقعا فردی مقابل او قرار دارد. بیمار مدام خاطرات گذشته و تجربه های تلخ را در ذهن خود باز سازی نموده و آنها را در ذهنش تکرار میکند. در اغلب موارد، فرد پس از طی دوران افسردگی و ورود به مرحله جنون همزاد خود را می بیند، اما این نفس خود فرد است که فقط توسط خود بیمار دیده و موجب اعمال جنون آمیز میشود. توجه کنید که برخی انسان های ناآگاه که به دنبال رشد معنوی و سیر و سلوک هستند سعی میکنند با پناه بردن به مواد اعتیاد آور و فرو رفتن به حالت خلسه این بعد خود یعنی همزاد را شناسایی نمایند. این افراد چون راهنمای درستی نداشته اند به ورطه اعتیاد افتاده و خود را به نابودی میکشانند زیرا روح بیمار، جسم را نیز قطعا به بیماری دچار میسازد. این روش ها روش هایی بیهوده برای کشف دنیای غیر مادی بوده و اغلب تصاویر و حالت هایی که در فرد و در حالت خماری ایجاد میشود تصنعی بوده و کاملا بی ارزش است.

این مطلب از سایت شگفتیها کپی شده است:
همزاد چیزی مستقل یا موجودی غیر از انسان نیست و در واقع باید گفت همزاد بخشی از وجود خود انسان است. همزاد در شرایط خاصی به وجود آمده و خود را نشان می دهد و این زمان مربوط است به مواقعی که فردی دچار مشکل روحی و افسردگی شدیدی شده باشد. افرادی که احساس تنهایی شدیدی دارند و بر اثر آن نیاز به همدم و هم صحبتی داشته و سنگ صبوری می خواهند، همزاد این نیاز را برطرف می سازد. به طور معمول افرادی که در آستانه جنون قرار دارند اغلب همزاد را می بینند و با او صحبت هم می کنند. فردی که دچار تنهایی و افسردگی و یاس می باشد در ابتدا در گوش خود صداهایی مانند نجوا یا ویز ویز را می شنود که این مربوط به فعالیت غیر ارادی اعصاب و رگ های مغز و افزایش الکتریسیته در آن است. این مرحله روز به روز افزایش یافته و حال بیمار رو به وخامت میگذارد و هجوم افکار و نجواها بقدری در ذهن فرد زیاد میشود که بر شدت بیماری افزوده شده و رفتارهای ناهنجاری از او سر می زند .در این زمان اطرافیان از اطراف فرد پراکنده گشته و فرد ناچار به خلوت خود پناه برده و سکوت کرده و اغلب به نقطه ای خیره می شود. در این مرحله فرد واقعا مجنون شده و بعنوان فردی دیوانه شناخته می شود. در این مرحله بیمار چنان با خود گفتگو میکند که انگار واقعا فردی مقابل او قرار دارد. بیمار مدام خاطرات گذشته و تجربه های تلخ را در ذهن خود باز سازی نموده و آنها را در ذهنش تکرار میکند. در اغلب موارد، فرد پس از طی دوران افسردگی و ورود به مرحله جنون همزاد خود را می بیند، اما این نفس خود فرد است که فقط توسط خود بیمار دیده و موجب اعمال جنون آمیز میشود. توجه کنید که برخی انسان های ناآگاه که به دنبال رشد معنوی و سیر و سلوک هستند سعی میکنند با پناه بردن به مواد اعتیاد آور و فرو رفتن به حالت خلسه این بعد خود یعنی همزاد را شناسایی نمایند. این افراد چون راهنمای درستی نداشته اند به ورطه اعتیاد افتاده و خود را به نابودی میکشانند زیرا روح بیمار، جسم را نیز قطعا به بیماری دچار میسازد. این روش ها روش هایی بیهوده برای کشف دنیای غیر مادی بوده و اغلب تصاویر و حالت هایی که در فرد و در حالت خماری ایجاد میشود تصنعی بوده و کاملا بی ارزش است.

این مطلب از سایت شگفتیها کپی شده است:
همزاد چیزی مستقل یا موجودی غیر از انسان نیست و در واقع باید گفت همزاد بخشی از وجود خود انسان است. همزاد در شرایط خاصی به وجود آمده و خود را نشان می دهد و این زمان مربوط است به مواقعی که فردی دچار مشکل روحی و افسردگی شدیدی شده باشد. افرادی که احساس تنهایی شدیدی دارند و بر اثر آن نیاز به همدم و هم صحبتی داشته و سنگ صبوری می خواهند، همزاد این نیاز را برطرف می سازد. به طور معمول افرادی که در آستانه جنون قرار دارند اغلب همزاد را می بینند و با او صحبت هم می کنند. فردی که دچار تنهایی و افسردگی و یاس می باشد در ابتدا در گوش خود صداهایی مانند نجوا یا ویز ویز را می شنود که این مربوط به فعالیت غیر ارادی اعصاب و رگ های مغز و افزایش الکتریسیته در آن است. این مرحله روز به روز افزایش یافته و حال بیمار رو به وخامت میگذارد و هجوم افکار و نجواها بقدری در ذهن فرد زیاد میشود که بر شدت بیماری افزوده شده و رفتارهای ناهنجاری از او سر می زند .در این زمان اطرافیان از اطراف فرد پراکنده گشته و فرد ناچار به خلوت خود پناه برده و سکوت کرده و اغلب به نقطه ای خیره می شود. در این مرحله فرد واقعا مجنون شده و بعنوان فردی دیوانه شناخته می شود. در این مرحله بیمار چنان با خود گفتگو میکند که انگار واقعا فردی مقابل او قرار دارد. بیمار مدام خاطرات گذشته و تجربه های تلخ را در ذهن خود باز سازی نموده و آنها را در ذهنش تکرار میکند. در اغلب موارد، فرد پس از طی دوران افسردگی و ورود به مرحله جنون همزاد خود را می بیند، اما این نفس خود فرد است که فقط توسط خود بیمار دیده و موجب اعمال جنون آمیز میشود. توجه کنید که برخی انسان های ناآگاه که به دنبال رشد معنوی و سیر و سلوک هستند سعی میکنند با پناه بردن به مواد اعتیاد آور و فرو رفتن به حالت خلسه این بعد خود یعنی همزاد را شناسایی نمایند. این افراد چون راهنمای درستی نداشته اند به ورطه اعتیاد افتاده و خود را به نابودی میکشانند زیرا روح بیمار، جسم را نیز قطعا به بیماری دچار میسازد. این روش ها روش هایی بیهوده برای کشف دنیای غیر مادی بوده و اغلب تصاویر و حالت هایی که در فرد و در حالت خماری ایجاد میشود تصنعی بوده و کاملا بی ارزش است.

این مطلب از سایت شگفتیها کپی شده است:
و این زمان مربوط است به مواقعی که فردی دچار مشکل روحی و افسردگی شدیدی شده باشد. افرادی که احساس تنهایی شدیدی دارند و بر اثر آن نیاز به همدم و هم صحبتی داشته و سنگ صبوری می خواهند، همزاد این نیاز را برطرف می سازد. به طور معمول افرادی که در آستانه جنون قرار دارند اغلب همزاد را می بینند و با او صحبت هم می کنند. فردی که دچار تنهایی و افسردگی و یاس می باشد در ابتدا در گوش خود صداهایی مانند نجوا یا ویز ویز را می شنود که این مربوط به فعالیت غیر ارادی اعصاب و رگ های مغز و افزایش الکتریسیته در آن است. این مرحله روز به روز افزایش یافته و حال بیمار رو به وخامت میگذارد و هجوم افکار و نجواها بقدری در ذهن فرد زیاد میشود که بر شدت بیماری افزوده شده و رفتارهای ناهنجاری از او سر می زند .در این زمان اطرافیان از اطراف فرد پراکنده گشته و فرد ناچار به خلوت خود پناه برده و سکوت کرده و اغلب به نقطه ای خیره می شود. در این مرحله فرد واقعا مجنون شده و بعنوان فردی دیوانه شناخته می شود. در این مرحله بیمار چنان با خود گفتگو میکند که انگار واقعا فردی مقابل او قرار دارد. بیمار مدام خاطرات گذشته و تجربه های تلخ را در ذهن خود باز سازی نموده و آنها را در ذهنش تکرار میکند. در اغلب موارد، فرد پس از طی دوران افسردگی و ورود به مرحله جنون همزاد خود را می بیند، اما این نفس خود فرد است که فقط توسط خود بیمار دیده و موجب اعمال جنون آمیز میشود. توجه کنید که برخی انسان های ناآگاه که به دنبال رشد معنوی و سیر و سلوک هستند سعی میکنند با پناه بردن به مواد اعتیاد آور و فرو رفتن به حالت خلسه این بعد خود یعنی همزاد را شناسایی نمایند. این افراد چون راهنمای درستی نداشته اند به ورطه اعتیاد افتاده و خود را به نابودی میکشانند زیرا روح بیمار، جسم را نیز قطعا به بیماری دچار میسازد. این روش ها روش هایی بیهوده برای کشف دنیای غیر مادی بوده و اغلب تصاویر و حالت هایی که در فرد و در حالت خماری ایجاد میشود تصنعی بوده و کاملا بی ارزش است.

این مطلب از سایت شگفتیها کپی شده است:
و این زمان مربوط است به مواقعی که فردی دچار مشکل روحی و افسردگی شدیدی شده باشد. افرادی که احساس تنهایی شدیدی دارند و بر اثر آن نیاز به همدم و هم صحبتی داشته و سنگ صبوری می خواهند، همزاد این نیاز را برطرف می سازد. به طور معمول افرادی که در آستانه جنون قرار دارند اغلب همزاد را می بینند و با او صحبت هم می کنند. فردی که دچار تنهایی و افسردگی و یاس می باشد در ابتدا در گوش خود صداهایی مانند نجوا یا ویز ویز را می شنود که این مربوط به فعالیت غیر ارادی اعصاب و رگ های مغز و افزایش الکتریسیته در آن است. این مرحله روز به روز افزایش یافته و حال بیمار رو به وخامت میگذارد و هجوم افکار و نجواها بقدری در ذهن فرد زیاد میشود که بر شدت بیماری افزوده شده و رفتارهای ناهنجاری از او سر می زند .در این زمان اطرافیان از اطراف فرد پراکنده گشته و فرد ناچار به خلوت خود پناه برده و سکوت کرده و اغلب به نقطه ای خیره می شود. در این مرحله فرد واقعا مجنون شده و بعنوان فردی دیوانه شناخته می شود. در این مرحله بیمار چنان با خود گفتگو میکند که انگار واقعا فردی مقابل او قرار دارد. بیمار مدام خاطرات گذشته و تجربه های تلخ را در ذهن خود باز سازی نموده و آنها را در ذهنش تکرار میکند. در اغلب موارد، فرد پس از طی دوران افسردگی و ورود به مرحله جنون همزاد خود را می بیند، اما این نفس خود فرد است که فقط توسط خود بیمار دیده و موجب اعمال جنون آمیز میشود. توجه کنید که برخی انسان های ناآگاه که به دنبال رشد معنوی و سیر و سلوک هستند سعی میکنند با پناه بردن به مواد اعتیاد آور و فرو رفتن به حالت خلسه این بعد خود یعنی همزاد را شناسایی نمایند. این افراد چون راهنمای درستی نداشته اند به ورطه اعتیاد افتاده و خود را به نابودی میکشانند زیرا روح بیمار، جسم را نیز قطعا به بیماری دچار میسازد. این روش ها روش هایی بیهوده برای کشف دنیای غیر مادی بوده و اغلب تصاویر و حالت هایی که در فرد و در حالت خماری ایجاد میشود تصنعی بوده و کاملا بی ارزش است.

این مطلب از سایت شگفتیها کپی شده است:


در صفر سالگی


نشسته بودیم سرکلاس، لابد می‌خواست حالیمون کنه تفریق یعنی چی. گفت، یا ما این طور یادمونه که، مثلاً اگه شما ۱۰ تا هویج داشته باشی، بعد یکی شو بخوری، ۹ تا هویج واسَت می‌مونه. بعد اگه یکی دیگه شو بخوری، ۸ تا هویج واسَت می‌مونه. بعد اگه یکی دیگه شو بخوری، ۷ تا هویج واسَت می‌مونه. بعد اگه یکی دیگه شو بخوری، ۶ تا هویج واسَت می‌مونه. بعد اگه یکی دیگه شو بخوری، ۵ تا هویج واسَت می‌مونه. بعد اگه یکی دیگه شو بخوری، ۴ تا هویج واسَت می‌مونه. بعد اگه یکی دیگه شو بخوری، ۳ تا هویج واسَت می‌مونه. بعد اگه یکی دیگه شو بخوری، ۲ تا هویج واسَت می‌مونه. بعد اگه یکی دیگه شو بخوری، ۱ تا هویج واسَت می‌مونه. بعد اگه یکی دیگه شو بخوری، ۰ تا هویج واسَت می‌مونه. حالا دیگه نمی‌تونی یکی شو بخوری، چون دیگه هویجی نمونده.
مشکل این‌جا بود که ما به هویجی که دیگه نمونده نمی‌تونستیم بگیم ۰ تا، چون دیگه چیزی نبود که بهش چیزی بگیم.
ولی ما هنوز سر قولمون هستیم. حتی اگه نگیم هم.


*یه زری زدم من، خیلی وخت پیش، هر چی زور زدم الان یادم نیومد در پایانِ این بیافزایم. کِی بود، نمی‌دونم.




gotta say, it hurts.


li4




I've torn my hand open |
and i got a pic to show off |
i torn back of my hand open |
and i got a picture of that |
she was watching me from inside |
she was watching me all the time |




now u'r free to go |
now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go | now u'r free to go |
now u'r willing to go now.


Comprehensive analysis of a help message whose author is dead



Bearing all the aforementioned dialogues we discover the possibilities of The curve towards progressive behavior and the ultimate realization of the Goal of evolution, which grants the benefits of added awareness with Unlimited boundness of happiness, also known as bliss, which is a result of The laws which govern physical behavior merging with the highest levels of Spirit, and together manifesting the magical and mystical level of cosmic Awareness, becoming one with the longing for complete surrender to the Higher self, which has potentially been waiting these long eons of time And in fact sometimes has been dipping into a state of semi-sleep or Unconsciousness, bordering on complete absence of thought.

Specifically, the areas concerning the new futuristic thinking have to do With several abstract, somewhat hidden, emotional tendencies which lead one To believe that the consequences of interaction between the positive and Negative forces are producing a vital link between the subconscious and Super conscious minds, which therefore can only be considered as actual Structures with two separate and distinctly different qualities.

As we have seen, when one or more intensely feeling energies become Associated with the higher levels of perceptible phenomenon, and these new Forms are then instantly acted upon by the two minds previously discussed And brand new associations are given over with resulting problems sorting Out the new strains of emotional and physical qualities we see cropping up In schools and places of business across the country, and in the cities Which of course have the added complications of the much-argued-over Proposition that one cannot tolerate the existence of two or more intensely Opposing ideas at one point in time.

Others may find it easier to say "however," and that thought alone is one Which troubles many of us here who have for so long held the light up on The words which brought meaning to us concerning the amount of effort it Takes to ignite a certain process leading one to the knowledge of the truce Behind the alternating essence which is unending without actually Beginning, and in those words of course is the key to beginning a long Journey toward understanding which, as we have learned, is something for Which each human being cries out, cupping his hands over the mouth.

Sometimes in the evenings a feeling of the type which haunts young children In the forest will come in on a dark wind, and all the light will fade Leaving a low sound penetrating the eyes, which follow the dark shapes Running for safe nests just out of reach of small white teeth and noses Filled with dirt going up over the mountains covered with tall trees and Green needles and red bark with pitch oozing out into the air, which dries It on the surface causing it to become crusty which allows for the Protection of all that lies within the crust, for it will now remain liquid And hold itself remaining in a state close to that of the pure essence Which will remind us of home, which will remind us of the red cookie-jar And the smiles dancing around in the golden afternoons, while the pipe Puffs out small clouds of smoke from the "Mouth" of the father with an axe to Cut wood growing on the tall mountains.

In order to assure that the fundamental qualities inherent in the solutions To modern philosophical questions are accurate, the first and foremost Consideration lies in the field of abstractions associated with the loss of Nature, and with them the interaction of the primary forces of life itself Which have now been proven beyond a shadow of a doubt to have their basis In the field of the absolute in the vacuum state bringing to mind that There has been a reversal of sorts of the age-old phrase, "You can't get Something from nothing." As we have seen this kind of thinking which has Been going on since the beginning of time is just a smoke-screen necessary To block almost all truthful inquiries for centuries following, and it is With this also on our minds that we see that the initial thinking on a Subject is critical to all that follows, and can be an excellent partner to The dark and evil forces which would have us living forever in darkness and Confusion, refusing even to acknowledge that we even existed, or that there Was such a thing as a bad Tooth, or a Tooth-Ache.

Bringing our discussion to the realm of practical considerations, it is Interesting to note the possibilities of dental hygiene and the remarkable Idea of a world free of tooth-decay and all other problems associated with The teeth, tongue, or oral cavity, which would, in fact, become a prime Motivator for a certain disappearance of fears associated with pain Connected with dental applications, and even the idea that plaque could Appear upon the surface of the teeth, and the negative occurrences which Follow such as the hideous odors emitted from the oral cavity and the Discolorations and the resulted perforation of the once beautiful mental Images, and the possibility of the breaking of relationships based upon the Idea of negative distortion of the mouth, for teeth, while not necessarily Considered one of the primary building blocks of happiness, can in fact Become a small sore, festering and transferring negative energies to the Once quiet and peaceful mind, giving it over to strange and unproductive Thinking

Strange and unproductive thinking
Strange and unproductive thinking
Strange and unproductive thinking
Strange and unproductive thinking

Unproductive thinkingUnproductive thinkingUnproductive thinking


چی بود اسمش؟ >; (


- اون چیه که الان نیست؟
- منظورت نقیض مجموعه مرجعه؟
 - نه احمق.
- پس چی؟
- فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. فک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. ک کن. فک  فک ک. فک ک. فک ک. فک ک. فک ک. فک ک. فک ک. فک ک. فک ک. فک ک. فک ک. فک ک. فک ک. فک ک. فک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ک ک. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن. ن.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .

-  !