.


- فک می‌کنی خودم نمی‌دونم؟
- اصلاً برام مهم نیس تو چی می‌دونی.
- لعنت بهت! من بودم که قضیه رو بهت گفتم. کی غیر از من...
- خودم می‌فهمیدم.
- به جز من کیو داری اصلاً ؟
- دست از سرم بردار.


- ببین من فقط می‌خوام بگم می‌فهمم چی می‌گی.
- تو هیچی نمی‌دونی.
- هه! اگه بهت نمی‌گفتم، تو هم هیچ وقت نمی‌فهمیدی.
- نمی‌تونستی تا ابد مخفی‌اش کنی.
- چی؟
- بالاخره خودم می‌فهمیدم.
- چی داری ...
- دیر یا زود.
- منظورت چیه؟
- همون که شنیدی.
- مگه تو هم دیدی اش؟
- (لبخند مضحکی روی صورت‌اش ظاهر می‌شود) من اونقدر هم که فک می‌کنی احمق نیستم.
- کی بهت گفت؟
- به! مگه خودت نمی‌دونی؟
- بله.  من می‌دونم.

- صبر کن! چی کار داری می‌کنی؟ وایسا! گه ...
- (از جیبش یک موز خمیده بیرون می‌آورد و رو به جواد می‌گیرد) بنگ!